Tuesday, October 25, 2011

!!--حس یازدهم--!!

سه شنبه است
و سه شنبه ، همان شنبه است که سه شده
یعنی ، سه ای آن را نموده ؛ لای هفته!
سه شنبه ها برای من ، مثل پنجره اند برای اتاق
که شیشه هایشان یه جور فلانی ، خاکی است!
و حسی ترش این می شود که
هفته هایم ، همیشه سه شنبه هایش درد میکند
مثل اتاقم ، که پنجره اش درد میکند!
بله ، یه جور فلانی ؛ سه شنبه است!
این یک حس است که همیشه ، سه شنبه ها
بیدارت میکند از خواب ؛ صبح ؛ به هر شکلی
حتی به شکل یک تبلت!
که نورش سوراخهای عنبیه زیر پلکهایت را
آنقدر تنگ و گشاد میکند تا قید خواب را بزنی
و دنیا را شکل ایکون گودری ببینی
که زل زده به چشمهایت ، آن موقع صبح
در مافوقترین جای شکل بیداریت
و این یعنی حتما چیز مهمی است
که باید با تو در میان بگذارد
و تو تنها یک چیز ممکن است بگویی
و آن قطعا ؛ خواهر و مادر؛ است
بعد هم مثل هر وقت دیگری که خوانیدش
هی تکرار کنی با خودت که
آرش ، بکش بیرون از این بلگ فاک
و در حالی که فکر میکنی به حس موازی شکلی
که دیگر شرمنده نیست ، بروی پی کار ات
سه شنبه ها ، همه چیز به این ختم نمی شود اما
و نشد ، عصر که پی اش را خواندم
فهمیدم که نشده
هر چند اصلا اصولا هم که معتقد باشی
فدای کله فرفری ات
و شاشیدن و ریدن همزمان کلمه به کلمه اش
یک جور ناجوری ؛ بخنداندت
باز هم تهش دلت میگیرد
و میدانی که مزه اش شبیه مزه کدیین است
که هرچقدر هم سرعت عملت در قورت دادنش
بالا باشد باز هم تلخی گه اش را حس میکنی
تو همانی که با حس یازدهمت شناختمت
و باورم این است ، خودکشی هم
که کرده باشی ؛ با آخر نوشت
بهترین کار را کرده ای
چون دنیا خفن هم که نباشد
مملو از چیزای خفنی ست
مثل گودر
پس ، حتما
حس یازدهمی هم هست
که هرگز نمیمیرد
حتی اگر خودکشی کرده باشد
آنهم در یک سه شنبه فلان
که تنها جایش را جابجا میکند و فراخ
و به پرنده ای میماند که هر چه مترسکها
زشتر باشند بیشتر رویشان میریند
چون اصلا به تخمش هم نیستند
وتنها سه شنبه است که
میرود و می آید را
با هم ؛ قابلیت دارد!

بله سه شنبه بود که سه شنبه را یازده بار
برای" حس یازدهم " ات نوشتم!
باور نمی کنی ، بشمار!

راستی ، حست یازده ها بار در حلق بلاگر!
این یعنی ، به بلاگر خوش آمدی :)

No comments:

Post a Comment