دلم تنگ کیمیا شده بود امروز
میخواستم برای کیمیا بنویسم امشب
داشتم دنبالش میگشتم جایی که همه هستن! که ...
مینا اس زد و یادآوری کرد امروز روز دوست خوب!!! بوده
و من فکر کردم که اصلا قطعا ، خوب نیستم!
مابین اس هایی که رد و بدل میشد بین ما
کسی نوشت :
نگاه کن ، شراره ای به کام میکشد مرا!
مرا به اوج میبرد ،
مرا به دام میکشد ،
تمام آسمان من پر از شهاب میشود ؛
تمام هستی ام ، خرااااااااب ؛ می شود ...
و کسی نفهمید ، خراب تر از خراب
اونیه که ، وقتی یه پسر مینویسه خرابم ؛ میفهمه یعنی چی!
دنیای گشادیست!
که هر جور راحته ، همونجور
و هر کدوممون به شکلی به گا ش میریم
چون گه دیگه ای نمی تونیم بخوریم
و اون در کمال آرامش ، میرینه بهمون
بعد به یکسری هامون خیلی بیشتر
چون ما آدمها دو دسته ایم
که اون سری هامون وظیفه دارند انگار
مسهل باشند برای خوب ریده شدن به بقیه مون!
و هیچکس، بین این همه ؛ اونقدری باد برش نمی داره
که بتونه طوری بگذاره دم دنیا ، که به گه خوردن خودش بیفته
خراب تر از خراب ، یعنی ازت بر نیاد
یعنی بشینی با خودت فکر کنی که چرا!
چرا هیچکس به تخمش نیست؟
که کیمیای سیزده ساله با آنهمه استعداد و هوشش
باید دو سال مدرسه نرفته باشه
فقط چون پدرش دو سال پیش روزنامه نگار بوده؟!
که وقتی ازش میپرسی غربت ؟!
چشماش چشمهای یه دختر سیزده ساله نباشن
وقتی نگاهت میکنه
و حرفهاش حرفهای دختری باشن که
انگار ده سال بزرگتر شده
توی این دو سال
وقتی بهت میگه مهم باباشه ، که هست
که چرا دوست داشتن درکش از جبر و فیزیک و آناتومی
سخت تره! ؟
و چرا اووردوز حالا؟ و نکنه بچگی کنه باز
که چطور میشه استرس نداشت برای کسی که میفهمه عشق رو
که چطور میشه ثابت کرد سخت نیست گذروندن مجرد لحظه ها
و اینکه زندگی رو میشه کرد! برای خود خودت
طوری که عشقت میکشه فقط
شاید هنوز زود ه که بفهمی حرفام رو
والبته نه همه اش رو
فقط همین قدر که واقعا نمی صرفه
وقتی قراره همیشه آخرش به گه کشیده بشه!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)


No comments:
Post a Comment