Friday, October 14, 2011

تر با فتحه و کسره بر ت

خیلی سخت نیست!
توصیف روزهام رو میگم.
مثلا همین دیروز ، یه پنج شنبه ک ی . . بود
و خب کافیه یه " تر " بذاری ته صفت دیروز تا امروزو وصف کرده باشی!
نمی دونم چندتا قرص خوردم که مثلا این " تر " بمونه واسه امروز!
شک ندارم ، اونقدری نبود که ریق رحمتو سر بکشم تا حالم به" تر " شه!
اما میدونم باجناق دایی سر کشیدش دیروز!
پریروز که مامان گفت بیمارستانه و اینا
گفتم : میمیره!
مامان هم ، مثل همه مامانا ؛
که یک عکس العمل تکراری رو انجام میدن در این لوکیشن
و یه جمله تکراری " تر " رو با تغییر فرم صورت ، ابرو و تن صدا ، فریاد میکنن
فریاد زد : زبونتو گاز بگیر ( در حالی که خودش لب پایینش رو گاز گرفت! )!؟
بعد گفت : داییت میگه عملش کردن ، حالش خوبه!!!
بعد من مثه توی اون کارتونه که یکی هی میگفت : من میدونم ما میمیریم و
فلان و بهمان و هی تضعیف روحیه میکرد ، دوباره گفتم : میدونم میمیره!
من اصلا آدم تضعیف روحیه کنی نیستم ، به خاک باجناق داییم! قسم.
اما خب طبق اون خوابی که اون شب - توی پست قبل - دیدم
آقای باجناق ، تصادف کردن! و از اونجایی که من ، آدمی هستم گه
که خوابهام از خودم گه " تر " ن! باید ایشون خدابیامرز می شدن پس!
پس ایشون ، دیروز ؛ در حالی که همه خیالشون راحت بود که حالش خوبه!
در یک پنج شنبه ک ی . . به دلیل جابجایی غیر اصولی اش
روی تخت بخش و حرکت مهره شکسته گردنش و چه و چه و چه
توسط کارکنان شوت بیمارستان ریق رحمتو سر بکش گلستان ، مرد!
و لابد قیافه مامان موقعی که خبر رو شنید از همیشه دیدنی " تر " بوده!
اما مطمینا قیافه این روزای خودم دیدنی " تر " ینه!
دارم داریوش گوش می دم چون
جمعه ایست ک ی . . " تر " از پنج شنبه
داره می خونه:انقدر سوسو می زنم ، شاید یه شب دیدی منو
من اما، تنهای نترسی هستم که هیچ چراغی ، هیچ جاش! روشن نیست
و معتقدِ از رگ گردنش بهش نزدیک " تر " بدشانسیشه!
و اینکه" تِر " همان" تر "است تنها به افتخار زندگی

No comments:

Post a Comment