آدمی نیستم که هی بنویسه و پاک کنه و دوباره بنویسه و باز ...
اما امروز بعد این همه ننوشتن ، شدم همچین آدمی!
نه اینکه علت ، ننوشتن بعد این همه مدت باشه ، نه!
میدونم حالم ، هیچ خوب نیست ؛ حالی که هیچ وقت خوب نبوده و نبوده و نمی شه!
قبلترا اما ، وقتی خوب نبود ؛ حالم ؛ این قابلیت رو داشتم که خوب بنویسم!
اون موقع ها ، کلمه ها ، خودشون ردیف میشدن پشت سر هم و من فقط مینوشتمشون!
خوشحالم نمیکرد نوشتن اما ، حال میکردم باهاش ، اونقدر که حالمو عوض میکرد!
در واقع ، شاید امروز ؛ فهمیدم ، آدمی شدم که دنیا به هیچ جاش نیست!
دنیا ، حالا همون چیزیه که ، دوست دارم همه زندگی رو بالا بیارم توی صورتش!
هیچ چیز جالب تحریک کننده ای نداره برای رو کردن حتی.
انگار هر چی لایه ازن سوراخ تر میشه ، زندگی سردتر میشه برعکس و من مچاله تر میشم توی خودم!
شاید، نه حتما ؛ هر آدم خوشحال خرسندی که توانایی خندیدن هم داره قادر به درک منو حسم نباشه!
این روزا ، تنها چیزی که کمی حالت لبهام رو عوض میکنه و یکم به سمت بالا حرکتشون میده ،
خوندن نوشته های رعنا ، الی و نیله و البته بیشتر از اونها پیغامهای نیم نیم مماغو و بهی :)
عجیب و غریبه واسم شادی آدمایی که میشینن فوتبال ملی میبینن اونم ایران - بحرین رو ، دیگه!
اصلا هم معتقد نیستم شادی ، پروانه ایه که تا آروم نباشی نمیشینه روی شونه ات!
آروم تر از این هم میشه مگه؟ اونقدر آرومم که هیچ کی متوجه بودنم یا نبودنم نمیشه! حتی این پروانه ه!
دیشب نه شاید پریشب خواب دیدم نشستم کنار یه صحنه تصادف بالای سر یه جسد!
خنده دارش این بود که وقتی فهمیدم جسد خودمه ، اولش خوشحال شدم، بعد به خودم اومدم و داد زدم دروغه!
اونقدر داد زدم ، زندگی بعد مرگ دروغه ؛ که از خواب پریدم!
خیلی گهه اگه راست باشه! فکرشم آدمو روانی میکنه ؛ تحمل هم اندازه داره خب!
اونوقت اونایی که مثلا خودکشی میکنن تا راحت شن، میرن که سریعتر بغل کنن اون یکی گی رو!
فکر کن! و زندگی تکرارمان میکند! که چه؟!
منزوی خسته بی حوصله ایم که فقط بیخیالی طی میکنه و به خودش میگه بیخیال این حرفا!
پست میکنه اینو و سعی میکنه بره وایسه جلوی پنجره اتاقش
تا شاید کیف کنه با نسیم خنک پاییزی که فوت میشه توی صورتش و
دستمالی میکنه جاهای حساس مخش رو ...!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)


No comments:
Post a Comment