Friday, January 13, 2012

می اد می آد

ساعته چار و نیم صبو بیدارم
یه جوره عصبی و تنهایی نشستم
کنار لپ تاپ و گوشی و تبلتم
کنار همه تنهایی خواستنیم
چشام خیسن از یه حس مسخره غریبی
داره میخونه : فقط امشبو ، فقط امشبو ، . . .
خیسی چشام نمیذارن درست عکسو ببینم توو فتوشاپ
هی نور میخوره تو این قطره ها هی بیشتر عصبی میشم
هی این می سره پایین ، پش سرش اون یکی می سره
من حتی پاک نمی کنمشون ، فقط میگم بشون فلان لقتون
این وسط مخم داره تصمیمای مهمی میگیره واسه خودش
مخم والمو میبنده،قبلش "تا وقتی دیگر"رو توییت میکنه
یکیش می سره رو تبلت،انگشتمو بر میدارم از رو موس
انگشتم می سره روو تبلت ؛ آیکون گودر میاد اون بالا
انگشتم میرسه به آیکون گودر
گودر جلوم باز شده ، رفله میشه ، نمیبینم درست
انگار نوشته ؛ می عاد ؛ درست اون بالا ، اون اول
دستم بی اختیار از رو تبلت میره سمت چشمم
اشکا وایمیسن ، اصن خشک میشن
همه چی بی حرکته ، نفس نمی کشم حتا
دلم دلش یه چیزی میخواد
ولی خبری نیس انگار
هی میخوام باور کنم ؛ باور نمیکنم
دوباره ، سه باره ، چار پنج شیش
درست میشه درست میبینم
از چشم از اشک از تار از حال
نوشتی ، نوشتم ؛ نوشتیم
: اگر یک روز دیدندت ،
فهمیدندت ؛
شناختندت ،
مال من ؛ جای مال تو ؟
چشمهای من ، برای تو ؛

2 comments: