Tuesday, March 15, 2011

سه نقطه

همه امتحانای این ترم رو غیبت خوردم
اصلا بی خیالش شدم
مثل هر چیز دیگه ای
بی خیال
...
این سه نقطه مملو از حرفای نگفتنیه
یه دنیا حرف پشتشه
مگه ...؟
می گن امشب چهارشنبه شب آخر ساله
چهارشنبه سوری!
یا به قول بعضیا
چارشنبه سوزی
این سروصدا های ناهنجار دیوونه می کنه آدمو
وقتی کوزه شکستن تبدیل بشه به ترقه انداختن
نتیجه همین می شه دیگه

من خود آتیشم امشب
واینجا جهنمه
می سوزم از تب
همون آتیشی که واسه همیشه پریدی از روش
آتیشی که داره خودش رو خاکستر می کنه
بی دود
باید سوخت و
خاکستر شد اصلا
ققنوس وار
نشسته فرد!بر شاخ خیزران
خودسوزیم مدام شده
خوشا مرگی دگر
در آتشی دیگر
...
بازم رسیدم به همون سه نقطه بالا
همون نشون غم ورنج وخفه خون
نقطه ته خط

Wednesday, March 9, 2011

کنارت اوج می گیرم فقط حیف که حواست نیست!‏

طبق معمول رستاک گوش می دم ، مثل همه این یک ماه گذشته
همزمان گودر رو چک می کنم
و به آخرین لبخند وتکرار کابوس فکر می کنم
واینکه اینجا هم مثل اونجا جای متلک پروندن نیست
امشب از اون شبهاست که نوشتنم نمیاد
اما بی دلیل زور می زنه مخی که حواسش خیلی وقته نیست
وچرت وپرت تایپ میکنن این انگشتهای الکی خوش
بدجوری داره ویراژ می ره همونی که اصلا حواسش نیست
حتی یادش رفته که باید سرچ کنه خاتون قرمز رو
و یادآوری کرد یک اس ام اس سرگردون این رو ، همین الان
شب هم حوصله اش سر رفته مثل من
ومن احمقانه دارم دلداریش می دم بی دلیل
باز این بی حواس سرریز رویا شده
گویا دوش وقت سحر! از غصه نجاتش دادند
بی خود داره پرواز می کنه چون اصلا پرواز بلد نیست
تا چند لحظه دیگه زمین می خوره با خودش! ومن می زنم بهش و می گم
تماشا کن عمق شب رو
بی حواس!‏
ببین همه خوابیدن
ومن باز خوابم نمیاد
اونم به نشونه تایید تکون می خوره
و اشاره می کنه به دلی که انگار دارن توش رخت می شورن
می خواد بگه تقصیر اینه
شاید خیلی هم بیراه نمی گه

00:00
مشوشم می کنه این لحظه لعنتی
انگار قراره همه زندگیم گره بخوره
به این لحظه از شب
حتی زمان هم دست تو افتاده!‏
سکوت نشکستنی شب
دیوونه کرده باز
یک عدد دل مجنون رو
چه سخته قوی بودن
چه سخته سکوت
چه سخته بروز ندادن
چه سخته گفتن وحتی نگفتن
کاش عشق را زبان سخن بود
ختم کلام!‏