Tuesday, March 2, 2010

من بی ستاره ام ! تو چند ستاره ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟

غزل بارون چشمات



مهد كودك‌ها ستاره مي‌گيرند
مدير كل دفتر امور كودكان و نوجوانان از ستاره دار شدن مهدكودك‌ها و رشد بي سابقه تعداد آنها خبر داد.
6 خرداد 1387

مدير كل دفتر كودكان و نوجوانان سازمان بهزيستي كشور در گفتگو با فارس،گفت: طرح ارزشيابي و ارتقاي كيفيت مهد كودك‌ها در 30 استان كشور در مهد كودك‌هاي خصوصي اجرا شد

وي افزود: در اين طرح 4500 مهدكودك مورد ارزيابي قرار گرفت كه از اين تعداد 411 مهدكودك 3 ستاره، 1399 مهدكودك 2 ستاره، 1217 مهدكودك يك ستاره و 1348 مهدكودك فاقد ستاره شناسايي شدند. در اين ارزيابي 10درصد مهدكودك‌ها 3 ستاره، 32 درصد 2 ستاره، 28 درصد يك ستاره و 30 درصد فاقد ستاره ارزيابي شد!؟

شهريه‌ مهدكودك‌ها در استان تهران 187 هزار تومان است)؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!؟ )

يكشنبه 04 بهمن 1388

حالا ربط این مساله به وبلاگ من چی می تونه باشه؟
دیروز موقع برگشتن از محل کار به خونه کلی منتظر راننده شدم ولی خبری ازش نشد.........
صبح بعد از یه شب بیداری طولانی ، وقتی در عین ناباوری ازخواب بیدار شدم وکلی فحش نثارخودم واین دنیای مسخره کردم
صدای بوووووووووووق ممتد ماشین راننده که نشان از خط خطی بودن اعصاب مصاب ایشون داشت باعث شد سه سوته آماده شم
وفحشهام رو نیمه کاره رها کنم.طبق معمول بعد از نشستن توی ماشین شروع به ور رفتن با گوشیم کردم ویه سر به فتو استریمم زدم
درحالیکه این جمله رو زمزمه می کردم:بازم گلی به گوشه جمال ایرانسل! سعی می کردم که به خواب بگم کور خوندی من بیدارم!؟!؟
حس کردم راننده داره از مسیرمنحرف می شه به سختی سرم رو تکون دادم وزاویه نگاهم روکه زوم بود رو صفحه فزرتی گوشی
به سمت جناب راننده تغییر دادم یارو اصلا انگار تو این دنیا نبود!صداش کردم ...........؟
با همه قدرتش ترمز کرد......................................!؟ ومن صندلی جلو رو با تمام ابعادش احساس کردم.......ا....خ
وهمون موقع بود که نیمه کاره های بالا رو کامل کردم....................................!؟
بیچاره مثل لبو سرخ شد وشروع کرد به عذر خواهی کردن ،من اما به این فکر می کردم کاش خوابیده بودم حداقلش تحمل صدای
نکره جناب رییس بود!؟
بعد از چند دقیقه وقتی مطمین شد من هنوز زنده ام (متاسفانه)راه افتاد.داشتم گوشیمو از کف ماشین جمع میکردم که شروع کرد:؟
می دونید خانم !آدم وقتی فکرش مشغول باشه نمی فهمه داره چیکار می کنه!داشتم به بچه ام فکر می کردم
اون 2 ساله شه!!!!!!!!!!!!من همین یه بچه رو دارم!!!!!!!!!!!!!!!
چشام گرد شد آخه اون سنش خیلی بیشتر از این حرفا میزد که تنها بچه اش 2 سالش باشه!؟
ادامه داد:سال 70!ازدواج کردم بچه دار نشدیم تا دو سال پیش که خدا یه دختر بهمون داد!؟
وقتی ازش حرف میزد چشماش برق می زد-گفت :
خانمم شاغله واسه همین می ذاریمش مهد. همیشه خودم میبرمش وبعد از ظهر هم خودم میارمش چون مادرش سرکاره.
دیروز که رفتم دنبالش بهم گفتن بچه تون اینجا نیست خانمتون اومده اونو برده
هرچی بهشون گفتم محاله چون مادرش هنوز سرکاره حرفم رو قبول نکردن .زنگ زدم خانمم وجریان رو بهش گفتم اون بیچاره
هم ازچیزی خبر نداشت بعد از اینکه شنیدفورا خودش رو رسوند مهد.وقتی رفتیم پیش مسیول مهد درکمال پررویی گفت:
اشتباه شده بچه تون توی تخت خواب بوده!وسعی کرد با چرب زبونی وعذر خواهی حل وفصلش کنه!؟
بعد باعصانیت گفت :فکر کنید اصلا به بچه سر نزده بودن!
مثلا مهد 3ستاره است!؟
من ماهی 90000تومن می دم که این بلا ها رو سرم بیارن!؟
دلم واسش سوخت. واسه اینکه از فکر وخیال درش بیارم گفتم:هرچیزی یه حکمتی داره. مطمینا! از این به بعد بیشتر مراقبش هستن!؟
وقتی از ماشین پیاده می شدم به ستاره وستاره بازی فکر می کردم به اینکه
ستاره بازیمون بهونه اس و اینکه بی ستاره بودن
همیشه هم بد نیست خوش بحال خودم که
هیچ ستاره ای تو این دنیا ندارم!؟



No comments:

Post a Comment