آخ! چقدر دلم هوای نوشتن کرده!
نوشتن نوشته های بی محتوای بی مخاطب!
چه عجیب دلم هوای تو کرده ، حتی
مثل ترانه های چاووشی ، بیشتر همون سه شنبه هاش ؛ بی دلیل
و با این خیال پوچ ، که چشمهای تو دیوونه منه!؟
نیستی که شاید گوشه چشمی ، اشارتی
چه سرنوشت خوبی ؛ نه؟
آخ ! که آتیش می زنه صداش ؛ توله سگ !وقتی فریاد می زنه :
-قهر نکن ، عشق من! قهر تو آتیشمه!ببخش عروس قصه!-
توله سگ!، همیشه آخرش همینو می گفتی با لحن خاص خودت!
حتی اگه این خونه زندون بشه، که شده؛
دیگه نمی شه خندید ، حتی به توله سگ ؛ بالحن تو
گمونم دیگه حوصله خندیدن رو ندارم
دلم یه پایان راحت و بی دردسر می خواد فقط
و اینبار دارم با دلیل به پایان ، فکر می کنم
بانوی تو ، حالا تلفیقی از آبادی و خرابی نیست
هر شب بی نوشیدن هیچ شرابی؛ سرگیجه ها امون اش رو میبرن
حالا ، بدفرم؛ کم تحمله گلم!
تنهاترین تو،همین از یاد رفته؛ تنها سفر خواهد کرد!!!
بی چشمای خیس تو،اما!
داره می خونه: کم گریه کن گلم!
اما چه فایده ؟ می ترسم عاقبت ، از یاد تو برم!
تو کنج عزلت خودم نشستم و نقشه های شیطانی می کشم
آخه ، بد جوری از خودم بریدم
چه فرقی می کنه اصلا؟ بریدن و نبریدن؟
درست مثل اینکه که درد انگشت شکسته پای چپم با سردردهام هیچ فرقی نداره،الان!
هی ! کام آن!
دلت پیشمه؟!!!
وبا من ، به زودی ؛ فنا میشه! توی یه آتیش خود ساخته!
چه فرقی می کنه؟ نه؟؟؟
پس ، تماشا کن...
Tuesday, July 5, 2011
Subscribe to:
Comments (Atom)

